p29
#خواندن_فیک_بدون_کامنت_لایک_حرام است😂❤️
_ارایشتون تموم نشد؟
وای خدا این اخرش منو سکته میده!
در اتاق باز بود و ایشونم بهش تکیه داده بود و نگام میکرد
طلبکارانه گفتم:
یوحا: بفرما تو دم در بده!
با پرویی اومد داخل
یوحا:کاری داشتی؟
_اومدم پیراهنم رو پس بگیرم
با تعجب گفتم:
یوحا: پیرهن؟کدوم پیرهن؟
_همون که با خودت اوردی!
یوحا:مگه اون مال کای نبود؟
_نه.
یوحا: حتما اشتباه اوردم.
_خب؟
یوحا: خب الان که نمیشه بدم
_چرا اونوقت؟
یوحا:چون انداختم لباس کثیفا،هر موقع شستم میدم بیارن
حرصی جواب داد
_خیلی خب،زودتر تشریف بیار میخوایم ناهار بخوریم
کارم که تموم شده بود پس زودتر از اون به سمت پله های بیرون اتاق رفتم،اقا هم پشت سرم میومد
همشون سر میز نشسته بودن،خب حالا من کجا بشینم؟
عمه که دید همینجوری ایستادم به صندلی های اخر اشاره کرد و گفت
@شما دوتا چرا ایستادین؟....برین اونجا بشینین
راهمو کج کدم و صندلی های اخر نشستم
تهیونگ هم دقیقا کنارم نشست.
سعی کردم بهش توجه نکنم.
توی همین حین صدای نارین مزاحم هم بلند شد.
~یوحا جان میشه جاتو با من عوض کنی اخه ی کار مهم با تهیونگ دارم.
یوحا جان!!!!ای مارمولک.
منو مسخره میکنی.حالا بشین و تماشا کن.
یوحا: عزیزم من اینجا راحتم بعدا کاراتو بهش بگو خب.
دیگه با چه زبونی بهش بگم بتمرگ سر جات؟
با لبای اویزون سر جاش نشست
نه مثل اینکه اینبار فهمید.
برگشتم طرف تهیونگ و گفتم
یوحا:واقعا عذر میخوام پسر عمو که تو رو از دختر عمت جدا کردم!
بی هوا پرسید
_یعنی انقدر دلت میخواد کنارم باشی؟
از تعجب چند بار پشت سر هم پلک زدم .
یوحا: ببخشید چی گفتی؟!اصلانم اینطور نیست میخواستم حال نارین رو بگیرم همین.
_خب خوب شد که نرفتی وگرنه....
یوحا:وگرنه چی؟
_وگرنه به زور سر جات میشوندمت!
یوحا: اصلا میدونی باید میرفتم که ببینم چیکار میکنی!
_حرص نخور حالا!...درضمن نارین فقط حکم ی فامیل رو برام داره همین.
از بحث باهاش دست کشیدم و رومو اونطرف کردم .
چرا باید اینارو به من بگه؟
چی فرقی میکنه حالا!
دست چپم رو روی میز گذاشتم و با دست راستم مشغول خوردن شدم،همونطور که نگاهم به بقیه بود یهو دستم داغ شد.
سرمو چرخوندم...نگاهم قفل دستامون شد!
اونم انگار تازه متوجه شده بود چون همزمان سرشو به طرفم چرخوند.
بدون مکث خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که..............
_________________
غلط املایی بود معذرت💗
خب شرطا رو برسونید چن اگه نرسونید احتمالا تا جمعه پارت گیرتون نیاد اگه شرطا رو زود برسونید فردا دو پارت میزارم🎀❤️و اینکه اگه کم بود ببخشید.......
شرایط:
لایک:۲۵
کامنت:۲۰
_ارایشتون تموم نشد؟
وای خدا این اخرش منو سکته میده!
در اتاق باز بود و ایشونم بهش تکیه داده بود و نگام میکرد
طلبکارانه گفتم:
یوحا: بفرما تو دم در بده!
با پرویی اومد داخل
یوحا:کاری داشتی؟
_اومدم پیراهنم رو پس بگیرم
با تعجب گفتم:
یوحا: پیرهن؟کدوم پیرهن؟
_همون که با خودت اوردی!
یوحا:مگه اون مال کای نبود؟
_نه.
یوحا: حتما اشتباه اوردم.
_خب؟
یوحا: خب الان که نمیشه بدم
_چرا اونوقت؟
یوحا:چون انداختم لباس کثیفا،هر موقع شستم میدم بیارن
حرصی جواب داد
_خیلی خب،زودتر تشریف بیار میخوایم ناهار بخوریم
کارم که تموم شده بود پس زودتر از اون به سمت پله های بیرون اتاق رفتم،اقا هم پشت سرم میومد
همشون سر میز نشسته بودن،خب حالا من کجا بشینم؟
عمه که دید همینجوری ایستادم به صندلی های اخر اشاره کرد و گفت
@شما دوتا چرا ایستادین؟....برین اونجا بشینین
راهمو کج کدم و صندلی های اخر نشستم
تهیونگ هم دقیقا کنارم نشست.
سعی کردم بهش توجه نکنم.
توی همین حین صدای نارین مزاحم هم بلند شد.
~یوحا جان میشه جاتو با من عوض کنی اخه ی کار مهم با تهیونگ دارم.
یوحا جان!!!!ای مارمولک.
منو مسخره میکنی.حالا بشین و تماشا کن.
یوحا: عزیزم من اینجا راحتم بعدا کاراتو بهش بگو خب.
دیگه با چه زبونی بهش بگم بتمرگ سر جات؟
با لبای اویزون سر جاش نشست
نه مثل اینکه اینبار فهمید.
برگشتم طرف تهیونگ و گفتم
یوحا:واقعا عذر میخوام پسر عمو که تو رو از دختر عمت جدا کردم!
بی هوا پرسید
_یعنی انقدر دلت میخواد کنارم باشی؟
از تعجب چند بار پشت سر هم پلک زدم .
یوحا: ببخشید چی گفتی؟!اصلانم اینطور نیست میخواستم حال نارین رو بگیرم همین.
_خب خوب شد که نرفتی وگرنه....
یوحا:وگرنه چی؟
_وگرنه به زور سر جات میشوندمت!
یوحا: اصلا میدونی باید میرفتم که ببینم چیکار میکنی!
_حرص نخور حالا!...درضمن نارین فقط حکم ی فامیل رو برام داره همین.
از بحث باهاش دست کشیدم و رومو اونطرف کردم .
چرا باید اینارو به من بگه؟
چی فرقی میکنه حالا!
دست چپم رو روی میز گذاشتم و با دست راستم مشغول خوردن شدم،همونطور که نگاهم به بقیه بود یهو دستم داغ شد.
سرمو چرخوندم...نگاهم قفل دستامون شد!
اونم انگار تازه متوجه شده بود چون همزمان سرشو به طرفم چرخوند.
بدون مکث خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که..............
_________________
غلط املایی بود معذرت💗
خب شرطا رو برسونید چن اگه نرسونید احتمالا تا جمعه پارت گیرتون نیاد اگه شرطا رو زود برسونید فردا دو پارت میزارم🎀❤️و اینکه اگه کم بود ببخشید.......
شرایط:
لایک:۲۵
کامنت:۲۰
- ۹.۶k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط